دوساعت و خوردهای از امروزم رو گذاشتم و فیلم Marrige Story رو دیدم. دو نفر که انگار عاشق هم بودن با بیتوجهیهای ریز ریز از هم دور و دورتر شدن تا اینکه حالا هر دو جدا میشن. حتی زمانی که دارن خودشون رو، ندیده گرفتنهای جزئیشون رو برای هم توضیح میدن با داد و بیداده. من یاد اون حرفی میافتم که میگه وقتی با حالت داد با کسی حرف میزنی، درحالیکه نزدیکش ایستادی نشون دهندهی اینه که قلبت ازش دوره.
آخرای دیدن فیلم بود که به «م»تکست دادم که دیگه احساسی ندارم. انگار عشقی که قلبم رو به تپش مینداخت از وجودم پَر کشیده و من با قلبی یخ زده تنها موندم. چقدر برای خودم و این تهی شدن نگرانم. چقدر دلگیرم از عشقی که در قلبم خاکستر شد و منجمد شد.
درباره این سایت